Saturday, March 11, 2006

خلا

bazare tare bare chalos
پ.ن:اسمش را ميگذارم خناق ، معنيش کنيد سنسور!
ادم به زندگی کردن عادت ميکند..به نفس کشيدن..به غذا خوردن..به دستشويی رفتن..به اذيت کردن..به ناز کردن..به وبلاگ نوشتن..به صدای دوستانش را شنيدن..به کتاب خواندن..ادم حتی گاهی به بدبختی هم عادت میکند..و ان وقت ميشود يک بخش مهم از زندگی..و انقدر تکرار ميشود که ادم فراموش ميکند ان چيز موضوع با اهميتی است..من عادت کرده بودم..به اينجا..به نوشتن..به چرندياتم ..و يادم رفته بود که دوستش دارم..بودنش..و حس نزديکی به تمام دوستان نديده ای که مديون نوشتن توی اينجا بوده است..من زيادی عادت کرده بودم..زيادی..تجربه نداشتن يک چيز با اهميت ادم را ميترساند..من اسمش را ميگذارم خلا شما معنيش کنيد اعتياد.

Sunday, February 19, 2006

بهانه

anzali..jafrood
پ.ن:به بهانه این روزهای زيبا و افتابی رشت..به بهانه دستهای سرد من..به بهانه بيکاری و علافی..به بهانه اهنگ جديد اينجا..به بهانه غد بودن خودم..به بهانه زير نويس اين عکسو يه چيز نوشتن..به بهانه سوژه های تکراری..به بهانه عذرخواهی..به بهانه نيومدن نمرات..اصلا چه فرقی ميکنه؟!
پ.ن:کفتر کاکل به سر های های..
بيخبر از من نپر های های..
....بیخیال دنیا بیا وسط قررو بیا...